اشعار طنز موافق و مخالف زن
اشعار طنز موافق و مخالف زن
«! مرده باد زن »
سخن از زن مگو من سیرم از زن
خدا داند که من دلگیرم از زن
خوش آن مردي که اصلا زن ندارد
بلاي خانگی چون من ندارد
الهی زن اسیر درد گردد
بلا گردان جان مرد گردد
الهی چون ببالین سر گذارد
دگر سر را ز بالین بر ندارد
هزاران زن فداي موي یک مرد
فداي گوشه ي ابروي یک مرد
نمیدانم خدا بر جنس ماده
چرا مهر و وفا اصلا نداده
الهی غرق ماتم باشی اي زن
همیشه همدم غم باشی اي زن
که گفته زن شریک عمر مرده؟
مگر زن میکند تخم دو زرده؟
زن ار باشد چو حوري ، نزد بنده
بود بدتر ز هر مار گزنده
هر آن شري که اندر این جهان است
بدون شک زتفتین زنان است
مشو آلت براي بازي زن
به حرف و پشت هم اندازي زن
که با مکر و فریب،این جنس مرموز
به یک غفلت ترا سازد سیه روز
ادامه مطلب